رمان پلیسی «چاقو» نوشته یو نسبو با ترجمه سینا شاهبابا توسط نشر چترنگ منتشر و راهی بازار نشر شد.
به گزارش خبرنگار مهر، رمان پلیسی «چاقو» نوشته یو نسبو بهتازگی با ترجمه سینا شاهبابا توسط نشر چترنگ منتشر و راهی بازار نشر شده است. اینکتاب یکی از عناوین «همهخوان» و «رمان خارجی» است که اینناشر چاپ میکند.
اینکتاب آخرین داستان از سری رمانهای کارآگاه هری هوله است. یو نسبو نویسنده نروژی، ۱۲ کتاب در سری هری هوله دارد که کاراگاه باهوش اما دلزدهای است و به دلیل واقعگرایانه بودن شخصیتاش، خواننده بهشدت با او همذاتپنداری میکند. تاکنون ۱۴ میلیون نسخه از کتاب «خفاش» او از همینسری در جهان به فروش رسیده است. یو نسبو، نامزد جایزه ادگار و برنده جایزه پیر گینت شده و فیلم سینمایی «آدمبرفی» هم با اقتباس از رمانی از او با همیننام ساخته شده است.
از ایننویسنده، پیشتر ترجمه فارسی رمانهای «خفاش»، «خورشید نیمهشب» و «خون بر برف» توسط نشر چترنگ منتشر شده است.
در داستان «چاقو» درست همزمان با آزاد شدن محکومی قدیمی که هری را تهدید کرده بوده، یکی از نزدیکان هوله به قتل میرسد. در ادامه اتفاقات مشخص میشود قاتل داستان، اطرافیان هری هوله را برای قتل انتخاب میکند. هوله اینبار نهفقط با دشمنی قدیمی، که با ژرفترین ترسهای خود نیز روبهروست. اما درست پس از تاریکترین لحظهها روشنایی از راه میرسد.
رمان «چاقو» در ۴ فصل نوشته شده است.
در بخشی از اینرمان میخوانیم:
هری میدانست از هیچ مجازات شخصیای ترس ندارد. برعکس، هر مجازاتی بهخصوص مرگ حس رهاییبخش داشت. آدم حس میکرد در طبقه صدام آسمانخراشی در حال سوختن وقتی در محاصره شعلههاست، پنجرهای پیدا میکند. برایش فرقی نمیکرد هنگام دستزدن به اینکار چقدر بیعقل، مجنون یا صرفا بدبخت است؛ او میدانست سزاوار اینمجازات است.
اما الگ سزاوار اینوضعیت نبود.
الگ سزاوار این نبود که پدرش، پدر واقعی غیربیولوژیکش را همان زمانی از دست بدهد که مادرش را از دست داده بود. او سزاوار این نبود که داستان زیبای زندگیاش را از دست دهد؛ داستان بزرگشدن با دو نفری که همدیگر را خیلی دوست داشتند؛ داستانی که بهخودی خود ثابت میکرد عشق واقعا وجود دارد. عشق میتوانست وجود داشته باشد. الگ حالا در آستانه سروسامان پیدا کردن و تشکیل خانواده برای خودش بود. شاید نظارهگر چندین بار جدایی راکل و هری بود؛ اما علاوه بر این، از نزدیک شاهد این بود که دو نفر عاشق یکدیگرند؛ دو نفر که بهترین را برای همدیگر میخواستند. به همین دلیل همیشه راهی برای بازگشت به یکدیگر پیدا کرده بودند. گرفتن این فکر _ فکر نه، حقیقت، لعنتی! _ از الگ او را نابود میکرد. چون حقیقت نداشت که او راکل را کشته بود. تردیدی وجود نداشت که راکل آنجا روی زمین افتاده بود و هری باعث مرگش شده بود؛ اما تمامی ارتباطها و نتیجهگیریها که ناخودآگاه در پی کشف این قضیه برمیآمد که شوهری مطرود زنش را به قتل رسانده، دروغ بودند. دلیلش این نبود.